به نام یکتای امیدبخش و ماندگار
همراهان عزیز و محترم، سلام
اکنون که در ابتدای چهارمین دهه از نعمت زندگی بسر میبرم، خلق و خوهای دوران پرشور و لذتبخش نوجوانیم رو خوب به یاد دارم. دورانی که شاید خیلی زودتر از اونی که بتونیم ظرف فکری و شخصیتیمون رو رشد بدیم، با هجمهی مسائل بلوغ و دنیای بزرگسالی روبرو میشیم. کمتر کسی رو سراغ داشتم و دارم که تنشهای این دوران رو تجربه نکرده باشه. برای من لااقل پر تنش بود. از نیمههای سوم زندگیم بود که یکی از نیازهای خودم رو در افزایش میزان آرامش دیدم و همه جا دنبالش بودم. کم کم درک کردم که نمیتونم از دیگران متوقع باشم که به من آرامش بدن، پس فهمیدم که برای رسیدن به این حس نیاز به تغییر هست و این تغییر بوجود نمیآد مگر به وسیلهی تغییر درونی. به قول استاد شفیعی کدکنی: "وقتی حضور خود را دریافتم، دیدم تمام جادهها، از من آغاز میشود."
نزدیک سحر هست و چندین سال از آغاز اون سفر درونی میگذره. چشمام رو میبندم و از عطر چای دارچینی روی میزم لذت میبرم، دوباره چشمام رو باز میکنم و خودم رو نگاه میکنم. پر میشم از حس رضایت، دوست داشتن و خوشبختی. من خوشبختم، من موفقم، من آرومه آرومم؛ چون من در این جاده و به سمت خوشبختی و موفقیت در حال حرکتم. لطفاً با من همسفر باشید.